گاه نوشتی بر اوضاع کلشتر

گاه نوشتی بر اوضاع کلشتر

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 631
بازدید کل : 11144
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 129
تعداد آنلاین : 1



خواب یا بیداری 

سکوت تنهاترین توصیفی از گذشت زمانه بود که در آن لحضه ها وجود داشت . همه جا آرام  و بی صدا ، گویی که چندین سال است که زمین به خواب رفته است.

اری زمین مانند رختخوابی نرم و سبک برای زمینیان بود.

ستاره ها نیز در آخرین شب از فصل بهار تمام نور و روشنایی خود را در گوشه آسمان مهتابی به زمین هدیه می کردند.

و کوهها همچنان به استواری خود می بالیدند و با غرور نظاره گر زمان و گذشت آن بودند .

کلبه هایی که محبت خانواده در آن ترسیم شده بود.

بچه های کوچک ، خسته از بازی های کودکانه یک روز گرم بهاری ، در آغوش پر از مهر و مهربانی مادرشان و پدر مانند همیشه آخرین نفری بود به جمع محبت گونه خانواده پیوسته بود. نان آوری که نان را با عشق به فرزندانش هدیه می داد و خدا را سپاس می کرد تا فردایش را  با دستی پر از برکت سپری کند.

و خواب واژه ای که در آن شب هرگز فراموش نگردید و تا ابد نیز فراموش نخواهد شد و بیداری واژه ای غریب و خسته.

خواب چون آرام بخشی بود برای کودکانی که از وحشت و تاریکی پس از بیداری می ترسیدند. ولی برای پدر پایانی تلخ و برای مادر ، همان عزیزترین وداعی سنگین با گلهای باغچه خانه اش بود.

ناگهان آن سکوت و آرامش جایش را به لرزیدن و هیاهوی دلخراش سپرد و با آن همه مهربانی اش به ناگه با زمینیان قهر گردید و کلبه های امید و محبت بروی کودکان ناز خراب گردید. از خشم  زلزله ، پرنده هایی شکسته بال به صحرا دویدندو رفتند و هر کلبه گور شد برای عاشقان  و امید پدر مرد . باپایی ناتوان ، هر سو دوان دوان ، افسرده کودکان پی مادران خود ، دلدادگان دشت سر داده اندک اندک گریه هایی پی دلبران خویش.

در جستجوی دختر خود مادری غمگین،با صد تلاش پنجه فرو می برد به خاک او بود و دختری که جز او نداشت، اما چه سود، دختر او همان آرزوی او ، خوابید در آن زمین تیرگون.

چه بسا کودکانی که رنگ یتیمی دیدند و بس مادران که به خاک غریبی نشستند.

بس شهر ها که گور هزاران امید شد.

شام سیاه به شهر خیمه زد- دیگر از آن همه ستاره درخشان خبری نشد . همه جا تاریک و تاریک گشت . آه غریب غم زدگان  شکسته دل بالا گرفت و هاله ابری سپید گشت.

خشکیده شد آن همه چشمه و نماند قطره آبی برای کودکان دشت.

شروع شد بیداری با غم و اندوه. زین پس به هرکجا که روید از دامن هر کوهی سبزه ای، آن گیسوی همان دختریست که آرزوی مادری بود، که در خاک خفته است. زین پس هر صدایی که سرزند از دشت و کوه، داغ دل مادریست که غمناک خفته است.

تاریخ به چشم خود دید که کودکان چگونه هراسان بودند و پدران ناامید خسته و افسرده روز ها از آن شب می گذرد و سالها گذشته است. اما بیداری واژه ای که غریب ماند و ان روزها را به فراموشی  سپرد. روزهایی با درد و رنج و سختی و محبت ذره ذره مانند برفی زمستانی آب گشت و زمان مانند هیولایی غول پیکر همه را بلعید.

 

                              به شام خلوت من در فضای تنهایی

چه روز ها که نبودی و در خیال بودی

 

برای شادی ۳۰۲ تن عزیز از دست رفته ی روستای کلشتر،در این حادثه ی دلخراش صلوات و فاتحه ای قرائت می کنیم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط مسعود رفیعی کلشتری
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :